سلام دوستان اولین نوشته مو بایه شعر از مریم خودم شروع می کنم
توی دنیایی که قلبا ، هر کدون یه جا اسیرن کاش به فکر اونا باشیم که از این زمونه سیرن اونا که تو عصر آهن ، تشنه ی یه جرعه یادن کاش که دست کم نگیریم ، اینجور آدما زیادن نذاریم که تو چشاشون ، بشینه دونه ی اشکی اونا فانوسن و خاموش ، آره فانوسای مشکی دنیاشون شاید یه شهره ، خالی از قهر و دو رنگی توی سینشون یه قلبه جای این دلای سنگی چهرشون شاید به ظاهر مث دیگران نباشه اما نور مهربونی ، توی شهرمون می پاشه غم چشماشون عجیبه ، توی خاطرا می مونه ما ازش خبر نداریم ، چیزی رو که اون می دونه توی این عصر پر از درد، خیلی آدما یه دنیان خیلیا تو جمع دنیا ، بی قرار و تک و تنهان زیر سایه ی سلامت ، هواشونو داشته باشیم توی جمع بی قرارا ، عطر خوشبختی بپاشیم به بهونه ی زمونه ، نذاریم که برن از یاد بذاریم زنده بمونن ، مث عشق پاک فرهاد قصه ی فانوس مشکی ، صحبت دیروز و فرداس قصه شون مال حالا نیست ، از حالا تا ته دنیاس نمی گم با این ترانه ، گل کنه محبتامون جایی رو باید بگیرن ، همیشه تو فرصتامون این ترانه یه اشارس به دلای خواب و بیدار که به یاد اونا باشیم همه به امید دیدار غم تنهایی رو باید از نگاهشون بخونیم خدا خیلی مهربونه ، اگه ما بنده ی اونیم
|